چه باک...؟

این روزها که دلت با ما نیست

گله از تو چه اثر؟

شکایت از روزگار و صحبت از دل بیجاست!

کو دلی تا بدرند گرگ های قصه؟

زیستن میان آنان سهل است...چه باک از مردن؟!

اینجاست که می گویند آب که از سر گذشت چه یک وجب چه صد متر!...صبر موجود!

*مریم*

بنگ...

-به نظرت این هفت تیر واقعیه؟

آره. واقعیه.

-فکر می کنی توش فشنگ باشه؟

نمی دونم. میتونی امتحانش کنی.

-بنگ!

دیوونه! نگفتم که رو مُخ خودت امتحانش کن!

 

پی نوشت1: میگن آخر هر چیزی باید با خوبی تموم بشه. اگه با خوبی تموم نشد بدون که آخرش نیست!

حالا کی تشخیص میده از چه نظر میگه خوب؟ چیزی که خواسته ی آدمه یه چیزی که صلاح آدمه؟

پی نوشت۲: اگر دانایی های کوچک گوناگونی که داریم٬ ما را بسیار از یکدیگر متمایز می کند٬اما همگی در نادانی بی پایان خود برابریم!          *کارل پویر*

 

دلم دریا شد و دادم به دستت!

سر راهت داری میری، بی زحمت این خرده های دل منو بنداز تو آشغالی. پارسال داده بودمش بند بزنن. بعد یه سال که روش کار کرده حالا میگه: « درست نمیشه. فکر کنم با استوک ورزشی جفت پا پریدن روش.» آخه این یارو هنوز نمی دونه استوک با دل آدم اینجوری نمی کنه. این دل و کوبوندنش به دیفال! اینجوری خاک شیر شده!. بعد هی می پرسن آدرس اینجا که دل بند می زنن کجاست؟!

*مریم*

راهی تا پایان نمانده است

 

آغاز، زمانی بود که از آتش عشق گرم شدم

زمانی که بالاتر از آسمان هفتم بودم

زمانی که نیلوفران به پاکی عشقم حسودیشان می شد!!

زمانی که رها شدم از بلندای سکوت

تا عمق چشمان تو

زمانی نگذشت...

مثل افتادن از آسمان هفتم!

پس چرا اعجاز عشق یاریم نکرد؟

بگذریم...!

به یاد تو که می افتم بی اختیار

قلبم می سوزد، گلویم نیز

و بی صدا، تر می شوم!

شاید هم بی صداتر می شوم!

بی صداتر از این چیزی که راه گلویم را بسته است

آغاز اینچنین بود

و اکنون ... راهی تا پایان نمانده است

                                                         *مریم*

 

پی نوشت: در هر شرایطی باید عامل مخرب رو نابود کرد. حالا وقتی عامل بوجود اومدن ناراحتی فکری، خودت باشی راهی نمی مونه جز... . نیچه میگه: «هنگامی که مصمم به عمل شوید باید درهای تردید را کاملاً مسدود کنید». تردید نکن عامل رو نابود کن!

 

رخت عشق

زیبای من!

زیبایی را با چه می سنجند این مردم خاکی؟

تو می دانی...

زیبایی ات جاودانی است

رخت عشق به تن کردی که اینگونه زیبایی!

*مریم*

شمع امید

*چی شده؟

**برق رفت

*کجا رفت؟!

**نمی دونم. همینجوری راهشو کشید رفت

*اینجوری قول داده بود همیشه روشن نیگرش داره؟

**بــــرو عمــــــو! قول کیلویی چنده؟!!

*حالا چیکار می کنه؟

**هیچی. تاریک تاریکه

*ولی انگار یه نوری اون آخرا سوسو می زنه

**فکر کنم یه شمع باشه

*آره یه شمع روشنه. شمع امید!

                                                           *مریم*