نگاه متفاوت

به پاکی لبخند بهار، سلامی به لبخند بهاری و پاک همه ی دوستان...

آرزوی من در سالی نو، برایتان غیر از سرسبزی و توفیق چیزیست که یکباره در ذهنم جرقه زد و آن تعبیری است شبیه فعال شدن آتش فشان. امیدوارم آتش فشان زندگی تان در تحصیل علم و هنر و عشق و ایمان و شادی، همچنان فعال تا ابدالاباد باشد.

مدتی پیش کتابی را مطالع کردم که بخشی از آن برایم جالب و متفاوت بود و نوشتم تا روزی اینجا نقل کنم اما متاسفانه نام کتاب و نویسنده اش را برخلاف همه ی کتابهایی که خوانده ام نه حفظ کردم و نه نوشتم. متن را می نویسم و از دوست عزیزم وبلاگ همراز عشق که فکر می کنم ایشان هم این کتاب را مطالعه کرده اند خواهش می کنم اگر خاطرشان هست یادآوری کنند اگرنه که از نویسنده معذرت میخواهم. اگرچه حدس میزنم کتابی از اریک فروم روانشناس معروف باشد.

یکی از اشعار سروده ی «تنیسون» شاعر انگلیسی قرن 19 و دیگری اثر «باشو» شاعر ژاپنی می باشد. هر دوشاعر مشاهدات یکسانی را توصیف می کنند. شعر «تنیسون» درباره ی گلی است که حین پیاده روی می بیند:

ای گلی که در شکاف دیواری

تو را از آن شکافها بیرون می آورم

و تو را با ریشه و تمامی اجزاء ات در دستم نگه می دارم

ای گل کوچک

اما اگر می توانستم دریابم

که تو چه هستی، با ریشه و تمامی اجزاء ات و بر روی هم

می توانستم خدا و انسان را نیز بشناسم

ترجمه ی انگلیسی شعر «باشو» تقریبا چنین است:

چون به دقت نگاه می کنم

شکوفه کردن پیچک را

در پرچین ها می بینم

تفاوت اندیشه ی این دو شاعر حیرت انگیز است. تنیسون می خواهد گل را «داشته باشد» آن را از ریشه میکند و چون تفکر معنوی خود را درباره ی گل به منظور رسیدن به بصیرتی درباره ی ماهیت خداوند و انسان به پایان می رساند، گل در نتیجه ی علاقه و توجهی که شاعر به آن داشته است، مرده است.

واکنش باشو در برابر گل کاملاً متفاوت است. او در پی چیدن گل نیست. حتی به آن دست هم نمی زند فقط به دقت نگاه می کند تا آن را «ببیند».

تنیسون به ظاهر نیاز به در اختیار گرفتن گل دارد تا با تعمق در آن انسان و طبیعت را درک کند اما داشتن گل سبب مرگ آن می شود در صورتی که خواسته ی باشو دیدن گل است. نه تنها نگاه کردن به آن بلکه با آن بودن و مانع حیات و ادامه ی زندگی آن نشدن. فرق بین تنیسون و باشو در شعر «گوته» به خوبی تشریح شده است:

در جنگل راه می سپردم

تنهای تنها

در جستجوی چیزی

که در ذهن نداشتم

در زیر سایه ای

شاخه گل کوچکی دیدم

شفاف میان ستارگان

شفاف چون چشمانی زیبا

خواستم آن را بچینم

اما با بیانی شیرین گفت:

آیا باید پژمرده شوم؟

باید مرا بچینی؟

آن را چیدم اما

با تمام ریشه هایش و به باغش

در خانه ای زیبا بردم

و آنرا دوباره

در محلی ساکت و آرام کاشتم

اکنون آن گل همواره می شکفد و

غنچه می دهد

«گوته» در حالی که فارغ از هرگونه خیال قدم میزد مجذوب گل زیبای کوچکی می شود او هم مانند تنیسون دچار وسوسه ی چیدن آن است ولی برخلاف تنیسون میداند که چیدن گل سبب مرگ آن خواهد بود. وی مشکل خود را به طریقی غیر از تنیسون و باشو حل می کند.از نظر گوته در لحظه ی بحرانی و اخذ تصمیم، نیروی حیات قوی تر از قدرت کنجکاوی محض است. رابطه ی تنیسون با گل بصورت داشتن یا تصاحب است-تصاحب معرفت- رابطه ی باشو و گوته با گل شکل بودن را دارد.

 ویرایش: کتاب <داشتن یا بودن؟> اثر <اریک فروم>

البته همانطور که متوجه شدید هدف از این متن آموزش رفتار با گل نیست...

نظرات 15 + ارسال نظر
مریم همراز عشق جمعه 16 فروردین 1387 ساعت 06:38 ب.ظ

سلام گل مریمم
ممنون از کامنتی که گذاشتی
این مطالب برام آشناست و همینطور که تو کامنتم گذاشتی از اریک فروم هست که در کتاب: داشتن یا بودن؟ خوندیمش
و تویی همون کتاب از گوته بازم نوشته به نام دارائی:

میدانم که چیزی بمن تعلق دارد
ولی فکر که از روح من ناشی است
کلان خواهد داشت
هر لحظه مساعد
از تقدیر و سرنوشت
که از اعماق بر میخیزد
مرا شادمان میکند

مطلبت خیلی زیبا بود مریم مثل همیشه انتخابت عالی بود و هست ایول.
در ضمن قلم من پیش قلم دوستم ناچیزه
دوست دارم خیلی زیاد
راستی مهسا که یادت هست بینیشو عمل کرده اما قیافش عوض نشده .
به خانواده سلام برسون

گیتار و شعر شنبه 17 فروردین 1387 ساعت 02:24 ق.ظ http://tasharnameh.blogfa.com/

سلام...هر دو شعر شاهکار بود بانو...ممنون که فراموشمان نمی کنی هرگر...!و یکشنبه!

سیاوشی شنبه 17 فروردین 1387 ساعت 02:12 ب.ظ http://arezoo62.blogsky.com

سلام آبجی گلم خوب سال نو با تبریکی دوباره سال خوبی داشته باشی میدونی منم با شاعر دومی موافقم باید گل را دید ولی نچید... شاید هم نچیدن گل بعدها به حسرت تبدیل شود... نمی دونم..............

آسمون خاکستری شنبه 17 فروردین 1387 ساعت 02:48 ب.ظ http://maryami.blogsky.com

همراز عشق عزیز از لطفت بی نهایت سپاسگزارم...
داشتن یا بودن؟ اریک فروم

مجتبی آقاجری شنبه 17 فروردین 1387 ساعت 07:20 ب.ظ http://www.avazebaran.coo.ir

سلام مریم جان
خواهشا؛ کابوس استاد را به خواب من نکشانید که رطل گرانیست که هیچش کرانه نسیت ... به هر حال بدون تعاریف همیشه عرض کردم و می کنم ... ببخشید آپ زیادی بود و منه کم حوصله دوام خوندن نداشتم و بسنده کردم به همین نظر . اگه کاری مثل گذشته مال خودتون بود یقینا میخوندم و...
به هر حال اگه وقت داشتم میام و میخونم و نظر میدم ....
موفق باشین
آواز باران

علیرضا دوشنبه 19 فروردین 1387 ساعت 03:15 ب.ظ http://a-r-f.blogfa.com/

سلام مریم خانم
از پست پر بار شما دیدن کردم . و از شعری که در وبلاگ گذاشته بودید .
موفق باشید
یا علی

[ بدون نام ] دوشنبه 19 فروردین 1387 ساعت 03:42 ب.ظ

سلام دوست من
خدا قوت
اومدم بهت بگم اگه وقت داری یه سری به ما بزن..با هم یه گپی بزنیم
......

به اذن خداوند با روح خود و در روح خود آنچه می‏خواهم می‏دانم و آنچه می‏خواهم می‏توانم و در آنجا که بخواهم هستم...

سال های زیادی است که بعضی از اساتید بزرگ جهان بطور مرموز و مبهم ، گاهی از یک معلم جهانی سخن می گویند . این معلم جهانی در نقاط مختلف جهان با اسامی مختلفی شناخته شده است .

همه منتظر او هستند...همه می خواهند او را بشناسند...

اما به راستی او کیست و چه ویژگی هایی دارد؟؟

ادامه این موضوع جذاب و مهم را در وبلاگ زیر مشاهده کنید

http://www.ostadehagh.blogsky.com

خاطره سه‌شنبه 20 فروردین 1387 ساعت 08:45 ق.ظ http://khaterehkh.blogsky.com

منم فقط دلم می خوادد گل روهدیه بدم!!!!!!!!

نسی جوون چهارشنبه 21 فروردین 1387 ساعت 12:25 ب.ظ

به نام خدا
سلام
خوبی؟مریم جوون کجایی؟
کارت دارم عزیزم؟
یا حق!

خبرهای گیلان پنج‌شنبه 22 فروردین 1387 ساعت 02:07 ب.ظ http://guilan64.blogfa.com

سلام گل من
خوبی
خوشحال میشم به وبلاگ من سربزنی
البته هنوز لینک نذاشتم
دوست دارم مریمم

محمد محتشمی پنج‌شنبه 22 فروردین 1387 ساعت 07:23 ب.ظ http://m-mohtashami.com

سلام!
ببخشید که این مدت نبودم. واقعا سرم شلوغ بود و مشکلات زیادی داشتم.
راستی مطلب بسشار زیبایی بود واقعا دیوونه کننده بود.
اگه میشه اینو توی تالار گفتمان سایت هم بذارین چون خیلی زیبا بود و خوبه که بقیه هم استفاده کنن.
بازم ازینکه اینقدر دیر اومدم شرمندام به خدا سرم واقعا شلوغ بود.
راستی دارم انجمن وبلاگ نویسان رو راه می اندازم. دوست دارم نظرتو و پیشنهاداتتو قبل از راه اندازی بدونم.
منتظرتم.
در پناه یزدان پاک.

مجتبی سه‌شنبه 27 فروردین 1387 ساعت 01:20 ب.ظ http://avazebaran.coo.ir

سلام دوست عزیز خانم مریم . مبلغ آسمون خاکستری
از ارزوی پویا و روشن شما ممنونم و من نیز دستی بر زیبایی و متانت آرزوی شما نبرده و همان را از خدای مهربان برای شما و خانواده گرام خواستارم.
از این مطلب شما لذت بردم چنانچه مرداب از خواب نیلوفر ، و شادمان به تمرکز پرداختم و طبق عرضی که داشتم برگشتم که بخوانم و بنویسم اگر مجالم دهد زمان خورشیدیه در حال سپری . البته پیشتر از اینها این حکایت ملموس و عینی را خوانده بودم اما دست روزگار بر سرم فرود آمد و فراموشش کردم تا اینکه باز شما به یادم آوردین چرا که برای من ملزم بود که به یاد داشته باشم جهت ارائه در بحثی و گفتگویی در محفلی و مجلسی .
البته شما گوشزد نمودید که آموزش رفتار با گل را منظور نداشتید ولی چنین نیز بر می آید که بهتر است باشد.
و اینکه از حسن دقت تان در امر رعایت حق و حقوق مولفین و ناشرین ، به نوبه خودم تشکر میکنم درحالیکه من و شما همواره شاهد این بوده ایم که به راحتی در این دنیای مجازی ، قتل و غارت ادبی صورت میگیرد و نویسندگان وبلاگها خود را مفتخر به تراوش جملات آسمانی یشان می دانند .
اما اصل مطلب :
روی سخنم به ماهیت ماجراست نه صورت و الفاظ ، لذا تسلط و تخصص نقد و بررسی ساختاری جملاتی که ترجمانیست از اشعار لاتین ، ندارم ؛ لاجرم بسنده می کنم به برداشت های شخصی ، که بی شک تهی از ایراد و اشکال نخواهد بود .
همانطور که نویسنده کتاب ِ عنوان نشده بیان داشتند و شما نیز نقل فرمودید ، تنیسون جهت تصدیق دوست داشتنش ، تئوری مالکیت را بیان میکند که برای شناخت سوژه ، باید اصل را بدست آورد یعنی برای فهم ظاهر و یا کمیت ممکن ، می بایست باطن را از آن پژوهش هایش کند . درست است گل مرد اما شخص تنیسون به انچه که دوست میداردش رسید این یعنی تفکر فردگرایی جدای از فهم آینده نگری . چراکه این تفکر لذت را تنها برای دقایقی نصیب متفکر میکند و سوژه پس از جدا شدن از شریان حیات ، از رونق می افتد و می میرد . مفید است گریزی زده شود به برخی از عشق و عاشقی ها که نکته ها دارد و بحث ها . این حکایت یعنی قصه تنیسون مثل عشق یک طرفه ای می ماند که عاشق ، معشوق را بدون توجه به خواسته ، نیاز و ارزویش تنها مال خود بداند و راه خوشبختی را تنها در دوست داشتنش گمان برد و نه دوست داشتن او . و اوست ( معشوق ) که در تحمیل گاه عاشق می ماند و میسوزد چنانکه گل پس از چیدنش از سوی شاعر مذکور جان سپرد . به یاد فیلم خوابگاه دختران ساخته محمد حسین لطیفی افتادم که دیوانه ی لجام گسیخته و وحشی روستا ، عروسان را می ربود و می کشت و آنقدر عشق می ورزید که آنان را در خانه ای مخوف نزد خود نگه می داشت با همان البسه سفید بدبختی یشان ... بگذریم !!
نکته دیگر که در این مقال قابلیت پرداختن بدان را از حیث بسط مضمون و جدال عاجل نمی رود ، بحث شناخت خود و خداست که تنیسون بدان اشاره کرد که بی شک بعد پنهان ماجراست لذا موکول کردن آن به زمانی دیگر ، معقول و منطقیست و نظرم را در جهت پیام اپ شما سوق میدهم .
نکته ای هم اشاره کنم جهت ایجاد جرقه در ذهن که می شود از این منظر به حکایت تنیسون نگریست و مسیر پژوهش را به سمتی دیگر کشانید که منظور تنیسون گل نیست و چیزیست که به گل تشبیه اش کرده است . اما این برداشت را نادیده گرفته و همچنان تنیسون را محکوم به عملی غیر انسانی و ضد طبیعت می کنیم .
پوینت مقابل آن باشو می باشد که به ظاهر بر ان نشد که گل را لمس نماید ، یا آن را بچیند ، لاجرم تنها به تماشایش نشست . باشو نسبت به تنیسون وقت و حوصله ی فراوانی داشت و اگر عمیق تر نگاه کنیم وی حیات گل را اوجب واجبات دانسته و به بررسی ان از حیث طراوت و تازگی آن می پردازد . می ماند و می نشیند به دقت می بیند و می خواند آنچه را که بی زبانی گل بر برگ هایش می نویسد . شعر باشو مهربانانه تر به نظر می آید اما تنیسون در لفافه خشونت را نشان می دهد .
گوته که ارادت خاصی خدمتشان دارم . دست به نقد خوبی دارد و در نتیجه گیری و طبقه بندی اثار تبحر خاصی دارد و از هر دو استفاده کرد جهت حاکمیت بیانش . کار گوته نیز چندان قابل ستایش نیست به این میماند که شخصی را همراه با خانه اش ، محیطش ، هوایش ، خورشیدش و ... یکجا بکند و به مطب و یا خانه اش بیارود و به کنکاش چگونگی حیاتش بپردازد . من از بین هر سه باشو را دوست دارم که زحمت را بیشتر میکشد و احترام به خانه و محیط و حال و هوای گل را بیشتر و بهتر می گذارد . باشو بهتر از هر کسی دیگر می تواند لبخند گل را ببیند نه تنیسون که باید با روح گل بازی کند و نه گوته که باید با درون مایه گل حال کند . گوته همان کار تنیسون را می کند اما محترمانه تر . تنیسون یکباره مرگ را تقدیم گل می نماید اما گوته اشک و آه را آن هم ابدی نثار گل می کند . اما باشو عاشق می شود و گل معشوق و بلعکس....
ببخشید خانم مریم عزیز از اینکه مزاحم اوقات شریف شدم و عذر میخوام که ممکنه برداشت و سخنم عکس نوشته های مولف کتاب مذکور و شما باشد . اگر وقت بیش از این بود مزاحمت من نیز افزون بر حال و حوصله شما میشد . اگر غلطی در کامنتم مشاهد کردید ببخشید که بدون ویرایش عرضه گردید . ان هم عرضه ای سراسر نقص و مغایر با تقاضا ....
موفق باشید
آواز باران

آرش از وبلاگ ... سه‌شنبه 27 فروردین 1387 ساعت 06:05 ب.ظ

سلام آبجی مریم گل
.
سال نو رو بهت تبریک می گم
.
خوشحالم می بینم هنوز فعالی
.
اومدم چون یادت کرده بودم
.
به امید دیدار ... خدانگهدار

بهارک چهارشنبه 28 فروردین 1387 ساعت 05:52 ب.ظ http://flower1364.blogfa.com

سلام وبلاگ فوق العاده ایی دارید
من موافق لینکم اگه موافق لینک با من بوداید خبرم کنید
عزیزم یک خواهش گلم اگه شد کد اهنگ وبلاگتونو می خواستم

عزیزم حتما منتظر حضور گرم وصمیمانتون هستم

مرسی بای

Eblis جمعه 4 مرداد 1387 ساعت 01:15 ب.ظ

سلام مریم جون سایت جالبی داری شعر های زیبای هم نوشتی دوست دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد